نویسنده : سعید طلائی
تاریخ : چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲

از عشق می نویسم ،این راز جاودانی

با عاشقان بدین شکل من می کنم تبانی

گویند عشق پاک است مانند آب اما

تویش مخلفاتی ست عینا شبیه رانی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید

کار تو هم سرآید چون داخل جهانی!

گویند عشق داروست یا بلکه نوش دارو

مفتی نمی دهندش آن هم در این گرانی

داروی عشق دارد چندین مدل عوارض

کلیوی و مغزی ،قلبی و استخوانی

مجنون ،که دکترا داشت (اینجا مدارکش هست)

عاشق که گشت گردید دیوانه و روانی

البته عشق مجنون افسانه است و افسون

چون شعر یک نظامی است با ژانر داستانی

از روزگار آدم بازار عشق داغ است

محدودیت ندارد از منظر زمانی

یک عده در ره عشق هی قصه می نوشتند

برخی می آفریدند آثار باستانی

حافظ هم آن زمان ها یک گوشه شعر می گفت

تا بعد ها بخواند از رویش اصفهانی

البته غیر حافظ شاعر زیاد داریم

از بین بانوان هم پروین اعتصامی

(قافیه اشتباه است...تقصیر من ولی نیست

زیرا نمی توان گفت پروین اعتصانی!)

عشق این وسط دقیقا چون فیل مولوی بود

تفسیر کرده آن را هر کس به یک زبانی

گفتند عشق چیزی است کز آسمان می افتد

مانند گشت ارشاد بسیار ناگهانی

آن را توسط عقل کردند چند قسمت

یک پنجمش زمینی یک دوم آسمانی

سی درصد اضافی شد در هوا معلق

نامیده اند آن را برخی "تب جوانی"

گفتم بیا که ما هم عاشق شویم ای دوست

گفتا که این قضایا کار من و شما نی...

گفتا برادر من از غول کم ندارد

گفتم من آشنایم، این نام و این نشانی

گفتا شنیده ام من نام تو را به کرات

گفتم که بنده هستم یک شاعر جهانی

این شعر را سرودم تا بنده را پذیرفت

باقی داستان را من دانم و تو دانی