رونوشت به برنامه سازان صداوسیما، جهت ساختهشدن و پخش در ماه مبارک رمضان سال آینده:
فیلمِ نورانی
1. خارجی- جلوی مدرسه- روز
احسان که یک نوجوانِ مذهبی است از درِ مدرسهاَش خارج میشود. ناگهان به شکلی که نفسِ مخاطبان درون سینه حبس شود، مردی قد بلند روبروی احسان ظاهر میگردد. این مرد سر تا پا لباسِ سفید پوشیدهاست و باعث میشود که فیلم خیلی متافیزیکی جلوه کند.
احسان در حالی که نفسنفس میزند و عرق از پیشانیاَش سرازیر شدهاست، میگوید: «ها!!! تو کی هستی؟ چقدر مرموز به نظر میرسی! راستش را بگو تو کی هستی؟»
مرد سفیدپوش شروع به قهقهههای شیطانی میکند و به دوربین خیره میشود. در پسزمینة قهقهههای مردِ سفیدپوش صدای جیغ و فریادهای پراکندهای به گوش میرسد که باعث زیاد شدنِ هیجانِ فیلم در این لحظات میشود.
در این هنگام دوربین بر روی درِ بانکی که در کنارِ مدرسه است، زوم میکند.
2. داخلی- بانک- روز
پیرمردی با قیافة بسیار معصومانهای یک بسته اسکناسِ 5 هزارتومانی از مسئولِ باجة دریافتِ بانک میگیرد و به طرفِ در حرکت میکند تا از بانک خارج شود. در این هنگام نورِ شدیدی بر چهرة پیرمرد میاُفتد. به صورتی که همة مخاطبان متوجه میشوند او خیلی آدمِ نورانیای است.
پیرمرد سرش را به طرفِ بالا میگیرد و میگوید: «خدایا تو میدانی که این پول دسترنجِ تمامِ سالهای عمرِ من است و حالا قرار است بروم و آن را خرجِ زنم که در حالتِ کما قرار دارد، کنم».
پیرمرد این را میگوید و در حالی که معلوم است به خدا توکل کردهاست، از بانک خارج میشود.
3. خارجی- جلوی مدرسه- روز
احسان در کنارِ مردِ سفیدپوش ایستادهاست. آنها پیرمرد را میبینند که از بانک خارج میشود. مردِ سفید پوش به احسان میگوید: «برو پولِ آن پیرمرد را بدزد!» و دوباره شروع به قهقهههای شیطانی میکند.
احسان با اتّکا بر ایمانِ قویاَش دستِ رد به سینة مردِ سفیدپوش میزند. امّا او همچنان اصرار میکند. وقتی که متوجه میشود احسان حاضر به دزدیدنِ پولِ پیرمرد نیست، خودش دست به کار میشود. به طرف پیرمرد میرود و او را به سمت خیابان هُل میدهد. در این قسمت فیلمبردار باید در حالی که دوربین را بر روی شانهاَش گذاشتهاست، از این طرف به آن طرف بدوند تا تصویر دارای تکانهای شدید شود و جذابیتِ فیلم بالا برود.
پیرمرد با یک اُتوبوس که با سرعت در حالِ عبور است، برخورد میکند و بهگونهای که اشکِ همة مخاطبان در بیاید به صورتِ مظلومانهای روی زمین میافتد و میمیرد. در این هنگام مرد سفیدپوش به احسان میگوید: «برو پولِ این پیرمردِ بدبخت را بردار تا در زندگیاَت به خوشبختی برسی!» و مجدّداً شروع میکند به قهقهة شیطانی!
پیرمرد مُرده است و در این هنگام روحِ پیرمرد را میبینیم که به طرف احسان میآید. به آرامی یک آهنگِ عرفانی هم شروع به پخش شدن میکند. روحِ پیرمرد از خودِ پیرمرد نورانیتر است و این موضوع بر تأثیرگذاریِ فیلم میاَفزاید. روحِ پیرمرد با حالتی پدرانه به احسان میگوید: «نه! به حرفِ او گوش نده! او شیطان است و ما نباید به حرفهای او گوش بدهیم».
مردِ سفیدپوش که شیطان بودنش دیگر لو رفتهاست، یک چاقو از توی جیبش در میآورد و تصمیم میگیرد احسان را هم بکُشد. احسان با تعجب به شیطان نگاه میکند و میگوید: «امّا معلم دینی ما همیشه میگفت که شیطان فقط انسانها را وسوسه میکند و خودش نمیتواند مستقیماً کاری انجام دهد».
روحِ پیرمرد با حالتِ آشفته به احسان نگاه میکند و میگوید: «دیگر برای این انتقادها دربارة فیلم، دیر شدهاست، این فیلم خودش مشاور مذهبی دارد و بعید است آنها به این مسائل توجّه نکرده باشند. بیا این کتیبة جادویی را بگیر و به آینده برو». احسان فوراً با کتیبهای که پیرمرد به او میدهد، به آینده میرود و از شرّ شیطان خلاص میشود.
4. خارجی- باغی زیبا و معنوی- روز (20 سال بعد)
احسان با یک حالتِ معنوی و متافیزیکی در میانة باغ پدیدار میشود و متوجه میگردد که به 20 سال بعد سفر کردهاست. در همین لحظه او روح پیرمرد و همسر پیرمرد را میبیند که به صورتِ خیلی نورانی و معنوی زیرِ یک درخت نشستهاند.
پیرمرد با دیدنِ احسان به او میگوید: «بالاخره اومدی! مدتها بود که منتظرت بودم». پیرمرد سپس روحِ همسرش را به احسان معرفی میکند و احسان میگوید که از آشنایی با روح همسر پیرمرد بسیار خوشبخت است.
پیرمرد میگوید: «همسر من 20 سال است که در حالت کما است و نمیتواند با من به بهشت بیاید و ما مجبوریم تا مُردنِ او منتظر بمانیم. میتوانی کمکی به ما کنی؟» احسان که با دیدنِ وفاداری روح پیرمرد به همسرش بسیار مشعوف شدهاست. میگوید: «بله! با کمالِ میل!»
پیرمرد به احسان میگوید: «در این بیست سال من هرشب به خوابِ دوستان و اقوامم رفتهام و از آنها خواستهام که همسرِ من را بکشند. امّا هیچ کدام از آنها تاکنون حاضر به این کار نشدهاند، چون آدم کُشی را گناه میدانند. حالا از تو میخواهم که یواشکی به بیمارستان بروی و با زدنِ دکمة دستگاهی که بالای سرِ همسرِ من است، همسرم را بکُشی». احسان ابتدا حاضر به این کار نمیشود، امّا کارگردان به او توضیح میدهد که این قسمت از فیلمنامه، برداشتی آزاد از داستان حضرت خضر و حضرت موسی است و از لحاظِ شرعی هیچ ایرادی ندارد. به این ترتیب احسان راضی میشود که همسر پیرمرد را بکشد.
5. داخلی- بیمارستان- شب
احسان با ترس و لرز وارد اتاقِ همسرِ پیرمرد میشود و دکمة قطع شدنِ دستگاه را میزند و او میمیرد. احسان پا به فرار میگذارد. در این هنگام، نگهبان بیمارستان که او هم مردِ بسیار نورانیای است، احسان را در حال فرار میبیند و با توجه به اینکه چشمِ برزخی دارد متوجه میشود که احسان مرتکب قتل شدهاست. بنابراین فوراً احسان را دستگیر میکند و در اولین فرصت به پلیس تحویل میدهد.
6. داخلی- زندان- شب
احسان از میان یک تاریکیِ ترسناک و وحشتناک عبور میکند و واردِ یکی از سلولهای زندان میشود. در گوشة سلولِ زندان پیرمردی را میبیند که تمام لباسهایش سفید است. او همان مردی است که 10 سالِ پیش جلوی مدرسه با احسان صحبت کردهبود و میخواست احسان را با چاقو بکشد.
احسان: «ها! تویی! شیطان!!!»
مرد سفیدپوش: «نه من دیگر شیطان نیستم. بعد از اینکه تو با کتیبة جادویی به آینده سفر کردی، کارشناسانِ مذهبیِ فیلم متوجّه شدند که شیطان نمیتواند مستقیماً کسی را بکُشد و تنها میتواند دیگران را وسوسه کند. بنابراین تصمیم گرفتند که داستان را تغییر دهند و بگویند که من شیطان نبودهام و مثلاً یک آدمِ خیلی بد بودهام که خودش را به دروغ شیطان معرفی کردهاست. پلیسها من را به خاطرِ قتل پیرمرد و ادعای شیطان بودن، دستگیر کردند و الآن 20 سال است که اینجا زندانی هستم».
در این هنگام ناگهان احسان و مردِ سفید پوش، روح پیرمرد و همسرِ او را میبینند که دارند خوشحال و خندان به طرفِ بهشت میروند. احسان پیرمرد را صدا میزند و میگوید: «من میخواهم با کتیبه به 20 سال پیش برگردم. چه کار باید کنم؟»
پیرمرد که طبقِ معمول بسیار نورانی است، سرش را به طرف احسان بر میگرداند و میگوید: «متأسفم! من یادم رفته بود به تو بگویم. با آن کتیبه پنج بار میشد در تاریخ سفر کرد که قبل از آنکه آن را به تو بدهم، چهار بارش صرفِ رفت و برگشتِ سفرِ زیارتیِ خودم و زنم به صدر اسلام شدهبود. واقعاً من را ببخش».
پیرمرد این را میگوید و همراه با همسرش در هالهای از نور محو میشود و به بهشت میرود.
پایان.
□
در هنگامِ پخشِ این فیلم برایِ جذبِ مخاطبِ بیشتر، میتوان یک مسابقة پیامکی برگزار کرد که سؤالِ آن به این صورت است:
«به نظرِ شما در این فیلم هدفِ اصلیِ شیطان چه کسی است و از چه طریقی شیطان میخواهد بر او مسلّط شود؟
1. مرد سفید پوش- از طریق سفید بودن لباسهایش
2. احسان- از طریق دوستان ناباب در مدرسه
3. پیرمرد- از طریقِ رفتن به بهشت
4. کارگردان- از طریقِ ساختنِ فیلمهای خیلی خیلی معنوی و نورانی
لطفاً شمارة گزینة مورد نظرتان را برای ما پیامک کنید تا از جوایزِ معنویِ ما بهرهمند شوید!»
فقط می گم یه GPS هم لحاظ می شد تا دقیقن مشخص بشه فاصله ای که پیرمرد و زنش تا بهشت میرن چند کیلومتره...در راستای افزایش هیجان اذهان فیلم
یه دختر و پسر هم این وسط باید عاشق هم بشن اینم کم بود...
(عمرن فیلم ایرانی بدون این موضوع پیدا کنی
واقعن غایت فیلم سازی در همین حده دیگه!!!!
:دی
اسممو یادم رفت بنویسم وبلاگ بامزه ای دارین
راستی لازم دونستم شعر اصلاح شده ی اتل متل رو براتون بذارم اتل متل صلوات گاو علی زده قاط هم دست داره هم آستین شیرشو بردن فلسطین بگیر زن مسلمان از حزب ا.. لبنان اسمشو بذار حلیمه چون چادرش ضخیمه صلوات
یادتون باشه همینو باید براتون بخونم تا بیشتر بخندید! شاید با هم نمایشنامه اش کردیم واسه خنده!
سلام ... فیلمنامه خوبی بود... الان تو بورسه این سبک!
سلام
ممنون
ژسر تو نمرت بیسته!
سید فیلمی هستی واسه خودت ها !
http://jahannews.com/vdcaamn6y49na01.k5k4.html
تلاش کردم که منبع را ذکر کنند.
شاید تلاشمان نتیجه داد
آدم به جرم خوردن گندم با حوا شد رانده از بهشت اما چه غم ؟!! حوا خودش بهشت است
عالی بود !!! بسی شاد شدیم !!!
حتماً طرحت قبول میشه . چون مخاطب رو خیلی خوب جذب میکنه و از طرفی دین و ایمون مردم رو زیاد میکنه .
ممنون. ببینم آشنا نداری اونجا؟