زیر فشار بار گرانی شدم پرس

انَّ الحیاةَ استرسٌ بعدَ استرس

مردم کنند سکه ز دنیا طلب، ولی

چیزی به غیر سکته نمی‌بخشد این کنس

 آمد به التماس٬ گدایی مقابلم

گفتم برو٬ منم به دعای تو ملتمس

مس را طلا کنند به اکسیر و کاشکی

می‌شد در این زمانه طلا را کنند مس

ای کشور عزیز من ای نازنین وطن

هر چند زیر بار مخارج شوم پرس

باور مکن که هیچ زمانی عوض کنم

یک پشکل دهات تو را با لس آنجلس

از حس و حال شاعری‌ام دور مانده‌ام

نه طبع شعر مانده برایم نه حال و حس