.

.

.

.

منافق

مرا از بس که عاشق آفریدند


گمان کردم شقایق آفریدند


تنی آزاد و قلبی در اسارت


از اول هم منافق آفریدند



کارهای انقلابی

توی دانشگاه کاری انقلابی می کنم
درس های سخت و مشکل را گلابی می کنم

دکترا می گیرم و در علم جولان می دهم
پی و ای را جزء اعداد حسابی می کنم

می شوم دلسوز دانشگاه و دانشگاهیان
کل ایرادات مان را ریشه یابی می کنم

سلف را دیزی سرای سنتی خواهم نمود
بوفه های فست فودی را کبابی می کنم

طرح بومی سازی ای دارم که با اجرای آن
لهجه های روستایی را کتابی می کنم

تا ز اقدامات من شاکی نگردد هیچ کس
با حراست قبل هر اقدام لابی می کنم

گر کند شورای صنفی پا درون کفش من
ناگزیر اعضای آن را انتصابی می کنم

هر کسی مانند رستم عرض اندامی کند
نام فامیلیش را افراسیابی می کنم

حذف خواهم کرد رنگ سبز را از پرچم و
جای آن را صورتی یا زرد و آبی می کنم

کل این اقدام ها را توی دانشگاهمان
چون پلیس مهربان، وقتی تو خوابی می کنم

بیست و هفت اسفند هشتاد و نه


پی نوشت1 :
همچو حافظ خسته ام از خرقه ی زهد و ریا
می روم میخانه ریشم را شرابی می کنم


پی نوشت2 :

این شعر در شماره ی آخر نشریه دانشجویی نیش شتر منتشر شد.

رفع ابهام

آب را در کاسه ی درویش همچون باده کن
تا اذان شد زیر ِ پایش دشت را سجّاده کن
خانه ی ارباب ِ دِه را با کتک از او بگیر
هدیه بر چوپان ِ مسکین ِ رعیّت زاده کن
مردم ِ دیندار ِ مان را اندکی مومن کن و
مردم ِ بی دین و ایمان را کمی آزاده کن
کسری از غم های ِ عالم را اگر دادی به ما
صورت ِ این کسر ِ را با مخرج ِ آن ساده کن

رفع ِ ابهامی کن از حدّی که بر مجنون زدند

گوشه ی چشمی به عاشق های ِ دور افتاده کن


سالها مجنون دعا می کرد لیلی را چنین:
ای خدا ابن السّلامش را کمی دلداده کن
زمستان 89