.

.

.

.

برو بیرون

زود از این دور و بر برو بیرون

با توام! زودتر برو بیرون


یک نفر آمده­ ست بی دعوت

تویی آن یک نفر! برو بیرون


صاف اگر رد نمی شوی از در

کجکی یا دَمَر برو بیرون


کله ام را که آنوری کردم

تو خودت بی خبر برو بیرون


سعی کن جور ِ تازه ای بروی

مثلاً از کمر برو بیرون


جان من، جان بقیه، جان خودت

جان یک جانور برو بیرون


کوپن زندگانی ات را هم

نده اینجا هدر، برو بیرون


شاد و شنگول آمدی داخل

حال با چشم تر برو بیرون


برو و گریه زاری ات را هم

ببر آن سوی در. برو بیرون


آدم مایه دار بفرما تو

آدم در به در برو بیرون


آدم مایه دار... بفرمایید

- با منی؟ - نه پسر! برو بیرون


همه مستحضرید و می بینید

شده ام ذوب در «برو بیرون»


شاعران کهن به من گفتند:

لایق توست مر برو بیرون


خواستم عاشقی کنم، گفتند:

عشق دارد خطر! برو بیرون


خواستم عاقلی کنم، گفتند:

نشو صاحب نظر! برو بیرون


خواستم دنیوی شوم، گفتند:

نرو دنبال زر! برو بیرون


خواستم اُخروی شوم، گفتند:

گرد آن هم نپر. برو بیرون


رد شدم از سیاست و گفتند:

آدم فتنه ­گر! برو بیرون


خواستم با ادب شوم، گفتند:

احمق خنگ خر! برو بیرون


چند تا از مورخین گفتند:

نقل ِ نامعتبر! برو بیرون


هر کجا رفته ام یکی گفته

لطف کن زودتر برو بیرون


رفته بودم مغازه، می گفتند:

هیچ چیزی نخر! برو بیرون


سازمان ملل بیانیه داد:

از حقوق بشر برو بیرون


داخل خاورمیانه نمان

زود از باختر برو بیرون


آن یکی گفت به مناسبت ِ

هفته کارگر برو بیرون


...


اَه... چه شعریست این؟! چرا دارد

آخرش اینقَدَر «برو بیرون»


چه بگویم؟! خلاصه می گردد

زندگانیم در «برو بیرون»


زنگ ِ آغاز زندگیم این بود:

«از بهشتم بشر برو بیرون»


گفت روزی خدا که ای انسان

این تو، این خیر و شر! برو بیرون


پس از آن هر کجا که من رفتم

داد زد یک نفر: برو بیرون


شعر من بی خودست و بی معنی

حذف گردد اگر برو بیرون


یک وجب ذوق رفته از قلبم

بابت ثبت هر برو بیرون



پی نوشت: دیروز در حلقه رندان خوانده شد

نظرات 11 + ارسال نظر
صادق فیض چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:01

پس چهارمی چی؟

منظورت شعر ِ وحدت است؟

س چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:05

نظری ندارم

مهتاب صالحی پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:10

...ای کاش میشد مباحثه کرد راجع به این اشعار..جالب بود...نه مجال است این بین...

فرشاد شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:29

مثل همیشه دغدغه های وجدانیتان را در قالب کلمات به رخ کشیدین.مثل همیشه....عالی بود.

اشکان دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:10 http://tashkan.blogsky.com/

دوست!

خووووووووووووووووووب بود جانم
دلمو شاد کردی
خدا شادت کنه

یک نفر.... سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20

خوب بود اما نه عالی
بهتر است واقعیت را بگویم بجای تعریف بیخودی خیلی جاهایش مطلب را رسانده بودید اما بعضی قسمت ها دچار اطناب درازا گشته بود
موفق باشید

خوب کاری می کنید. ممنون

س چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:57

من منظورتو نفهمیدم اگه یه توضیحی بدی ممنون میشم

چه عرض کنم ...

محمود یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:09 http://tirecheraq.blogfa.com

ببینم سید از این شعر های :

سرسبز ترین چنار تقدیم تو باد/آن راست ترین . . . تقدیم تو باد
هم بلدی بگی ؟!

نه خیر. استعدادش رو ندارم

sepid پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:27

پس بدوو بیروون

اعظم رمضانی سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:52 http://kajhayegerye.blogfa.com

جناب موسوی عزیز سلام.
شعر زیبای شما را خواهر زاده ام به من نشان داد تبریک می گویم از نظر من که معلم ادبیاتم ، طنازی های شما در این شعر قابل تامل است. کارتان را جدی بگیرید. موفق باشید...

خیلی ممنون از شما و خواهر زاده ی گرامی تان
شما هم موفق باشید انشاءالله

فاطمه چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:25

خیلی صاقانه و جذاب بود!!!!!!!!!وخیییییییییییییییلی باحال

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد